اعتراض ها
با عمق ژرفای بیشتری
بر سرم
ریخته شده اند..
(من معنای ادمی را دیگر نمی فهمم…!)
… شاید تمدنی سرکش
در قبال طبیعت..
… یا میراثی جدا …
افتاده از اسمانی بی انتها …!
… چه میدانم؟…
گذشتگان نیز,
همین را گفته اند؛…
و من
بر نسل خویش میگریم…
که
از عصیان ابلیس نیز,
حقیرتر
شده است …!
خدا را
شرمنده تکرار ساخته
و خشنودی دیگر موجودات…!!
ترس,
هراس,
مهر,
محبت,
خشم,
کینه,
شوق,
دوستی,
عشق,
شهوت،
هوس,
لذت…
همه و همه,
مترادف هم شده اند…!
تنهایی بعد از
شکست را چه کسی میداند؟؟…
و من
دیگر شکست را
به عنوان
شکست پذیرفته ام…"
و این
ابلهانه ست
که بخواهم از یک شکست,
پیروزی
احمقانه ای بسازم..
هرچند
(در
نخستین نبرد,
شکست خوردن,
پایان پیروزی نیست…)
… اما
کمی
دیر
شده است …!!
خراب شد خراب شد
سرای خوب خانه ها
سراب شد سراب شد
به خون ما نشانه ها
سکوت خسته میخزد
ز خلوت شبانه ها
زمانه طعنه میزند
به یاد ان بهانه ها
به سرنوشت پوچ من
دمیده شد جوانه ها
به اشیان بام دل
که شد به صید دانه ها
به ثروت فریب تو
به فقر من خزانه ها
به خنده های مستی ام
به ناله ی ترانه ها
به موج دریای کران
خشکیده بر کرانه ها
به اتش درون من
که شعله زد زبانه ها
نویسنده و شاعر:
مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0